متمایل

/motemAyel/

مترادف متمایل: خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف، خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل

متضاد متمایل: متنفر

برابر پارسی: گرایش، دلبسته، خواستار، خم، چرخش، گراینده، چرخنده

معنی انگلیسی:
inclined, disposed, able _, apt, fellow traveler, given, philo-, leaner, like, ready, willing, lief

لغت نامه دهخدا

متمایل. [ م ُ ت َ ی ِ ] ( ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده. ( ناظم الاطباء ) :
ای سپس مال و آز مانده شب و روز
نیستی الاکه سایه متمایل.
ناصرخسرو.
جلوه کنان میروی و باز نیایی
سرو ندیدم بدین صفت متمایل .
سعدی.
|| در خم و چم شونده ، مأخوذ از تمایل بمعنی خمیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || کج شده و خمیده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تمایل شود. || میل و خواهش کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). میل کرده و راغب شده و مایل گشته. ( ناظم الاطباء ). گرایسته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

کج شونده، خمیده، مایل گشته، کسی که بچیزی مایل است
۱ - ( اسم ) کج شونده . ۲ - خمیده . ۳ - آنچه که بچیزی میل کند جمع : متمایلین .

فرهنگ معین

(مُ تَ یِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) کج شده و خمیده شده . ۲ - آن چه که به چیزی میل کند.

فرهنگ عمید

۱. کسی که به چیزی مایل است.
۲. [قدیمی] کج شونده، خمیده، مایل گشته.

مترادف ها

apt (صفت)
قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور

disposed (صفت)
مستعد، متمایل، مایل

amenable (صفت)
تابع، متمایل، رام، رام شدنی، قابل جوابگویی

avid (صفت)
مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی

bowed (صفت)
متمایل، خمیده، متمایل به پایین

inclined (صفت)
متمایل، خم، مایل، سراشیب، سرازیر

prone (صفت)
متمایل، دمر

liable (صفت)
متمایل، مسئول، قابل پرداخت

fain (صفت)
متمایل، نا چار، بخشنودی

predisposed (صفت)
متمایل

tendencious (صفت)
متمایل، رسیدگی کننده، دارای گرایش ویژه و عمدی

tendentious (صفت)
متمایل، رسیدگی کننده، دارای گرایش ویژه و عمدی

فارسی به عربی

مثل , مطیع , نهم

پیشنهاد کاربران

بپرس