متلع

لغت نامه دهخدا

متلع. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) زن خوب رو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || بسیار نگرنده چپ و راست. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آن که گردن ستیخ کند. ( آنندراج ). کسی که برمی آورد سر را و ستیخ نماید گردن را برای شنیدن و یا دیدن چیزی. || روز بلند برآمده. ( ناظم الاطباء ).

متلع. [ م ُت ْ ت َ ل ِ ] ( ع ص )( از «ول ع » ) آن که پوشیده شود بر او کار کسی و نمی داند که زنده است یا مرده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بی اطلاع ازحالت شخص خصوصاً از حیات و ممات وی. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به اتلاع شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس