متقشع. [ م ُ ت َ ق َش ْ ش ِ ] ( ع ص ) ابر گشاده و وا گردیده از هوا. ( از منتهی الارب ). ابر واشده و پراکنده گردیده. ( ناظم الاطباء ) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. ( ترجمه محاسن اصفهان ). || قوم پراکنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پراکنده و ژولیده. ( ناظم الاطباء ). || دل گشاده شده از غم. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).