متقارن

/moteqAren/

مترادف متقارن: قرین، قرینه، یار، یاور ، هم زمان

متضاد متقارن: نامتقارن

معنی انگلیسی:
symmetrical, simultaneous, polar, coincident, simuttaneous, concurrent, [phys.] polar

لغت نامه دهخدا

متقارن. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). قرین شونده با هم. یار و یاور. ج ، متقارنین. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقارن شود.

فرهنگ فارسی

پیوسته ومتحدبیکدیگر
( اسم ) قرین شونده با هم یارو یاور جمع : متقارنین .

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پیوسته ، متحد به هم .

فرهنگ عمید

۱. اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف.
۲. (ریاضی ) ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم.

فرهنگستان زبان و ادب

{symmetrical} [شیمی، فیزیک] ویژگی آنچه دارای تقارن است

مترادف ها

concurrent (صفت)
موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده

symmetric (صفت)
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه

symmetrical (صفت)
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه

polar (صفت)
متضاد، متقارن، متقابل، قطبی، وابسته به قطب شمال و جنوب

regular (صفت)
حقیقی، معین، مرتب، منظم، عادی، متقارن، پا بر جا، با قاعده

isochronous (صفت)
هم زمان، متقارن

isochronal (صفت)
هم زمان، متقارن

پیشنهاد کاربران

همتا؛ همسان؛ هم سویه؛ هم پایه
همسان، هم راستا، همگون
دارای تقارن
متقارن همان به معنای تقارن است یعنی عین هم یکسان یا برابر
دوبرسان
هَمال در فرهنگ معین و دهخدا:
قرینه، همتا، مانند، برابر هم
واژه ای دیگر هُمال است که در برخی گویش های ایرانی به دشمنی برگردان می شود.
گرچه این واژگان بسیار کهن هستند.
با سپاس
همسنگ
همسانسو
متقارن . [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . قرین شونده با هم . یار و یاور. ج ، متقارنین . ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به تقارن شود.

بپرس