متقادم

لغت نامه دهخدا

متقادم. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) دیرینه شونده. ( آنندراج ). دیرینه و قدیم و پیشین و کهنه. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). قدیم. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). دیرینه. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کهن. کهنه. مزمن ( در بیماری ها ) . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): کان نافعاً من السعال المتقادم والنوازل المنحدره من الرأس الی الصدر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : گفت در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان آشکارا می گردیدند. ( مرزبان نامه ، ص 81 ). و رجوع به تقادم شود.

متقادم. [ م ُ ت َ دَ ] ( ع اِ ) آن فاصله از زمان که برای ممانعت از عقوبت کفایت کند و مقاومت نماید در مقابل اجرای حد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ تَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) گذشته ، پیشین .

فرهنگ عمید

گذشته، دیرینه، پیشین.

پیشنهاد کاربران

بپرس