متفکر

/motefakker/

مترادف متفکر: اندیشمند، اندیشه ور، بافکر، فکور، فهیم، خردمند، خردورز، اندیشناک، سردرگریبان، غمین، غمگین، دل مشغول

برابر پارسی: اندیشمند، اندیشگر

معنی انگلیسی:
reflective, pondering, pensive, thoughtful, egghead, thinking, thinker, thoughtfully

لغت نامه دهخدا

متفکر. [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) اندیشنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر و اندیشناک و دراندیشه. آن که بیندیشد. ( ناظم الاطباء ) :
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و زین جمله برستی.
سعدی.
|| مردم موقر و باثبات و سنگین. ( ناظم الاطباء ). || مردم سراسیمه. ( ناظم الاطباء ). || حیران و آشفته. ( ناظم الاطباء ). اندیشه ناک و آشفته و غمگین. ج ، متفکرین.

فرهنگ فارسی

فکرکننده، کسی که درامری فکرواندیشه میکند
( اسم ) ۱ - فکر کننده اندیشنده : قیاف. متفکری بخود گرفت . ۲ - اندیشه ناک غمگین جمع : متفکرین

فرهنگ معین

(مُ تَ فَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) اندیشمند.

فرهنگ عمید

۱. دانا، خردمند.
۲. (صفت ) کسی که در امری فکر و اندیشه می کند، فکرکننده.

واژه نامه بختیاریکا

سَر روشن

مترادف ها

thinker (اسم)
متفکر، اندیشمند، فکر کننده

musing (صفت)
غرق در افکار، متفکر، تفکر امیز

mindful (صفت)
مواظب، متوجه، اندیشناک، متفکر، در فکر

thoughtful (صفت)
خیالی، اندیشناک، بافکر، متفکر، با ملاحظه

pensive (صفت)
خیالی، اندیشناک، افسرده، متفکر، محزون، پکر، گرفتار غم

large-minded (صفت)
دارای فکر وسیع، متفکر

broody (صفت)
قابل تخم گذاری، افسرده، متفکر

thinking (صفت)
متفکر

contemplative (صفت)
خیالی، مراقب، متفکر، تفکری، وابسته به غور و تعمق

reflecting (صفت)
متفکر

cogitative (صفت)
متفکر، مربوط به اندیشه و تفکر

فارسی به عربی

حریص , مدروس , مفکر

پیشنهاد کاربران

لری بختیاری
سر روشن، فرگ دار، مَن دار: متفکر
متفکر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
رایمست rāymast ( مانوی )
منیتار menitār، منیدار menidār ( پهلوی )
خرد ورز، خردمند، اندیشمند، اندیشه ور ( دری )
اندیشه ورز
اندیشَنده: کسی که با اندیشه زیاد سرُکار دارد. کسی که می اندیشَد.
متأمل
اندیشه گر
در حال فکر . اندشمند .
دختر متفکر و مغرور
این واژه تازى ( اربى ) است و بهتر است بجاى آن از واژه هاى اندیشمند ، خردورز ، خردمند ، مِنیدار ( به پارسى پهلوى مى شود متفکر و فکور ) ، بهاندیش ، اندیشنده ، ریخونتار Rixuntar ( پهلوى: متفکر ) ، اوشمورتار Ushmurtar ( پهلوى: متفکر ) ، اوسکاریتار Uskaritar ( پهلوى:
...
[مشاهده متن کامل]

متفکر ) ، مَنِشنومند ( پهلوى: متفکر ) ، مَنِشنیک ( پهلوى: متفکرانه ، خردمندانه ) ، اندیشور و . . . بهره جست.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مانْزاک، مانْزار، مانزو ( مانز از اوستایی: مانز دَزوم= فکر + پسوندهای یاتاکی ( = فاعلی ) «اک، ار، او» )
مَئیتاک، مَئیتار، مَئیتو ( مَئیت از اوستایی: مَئیتی= فکر + «اک، ار، او» )
...
[مشاهده متن کامل]

چینتاک، چینتار، چینتو ( چینتا= فکر؛ سنسکریت + «اک، ار، او» )
مانیژاک، مانیژار، مانیژو ( مانیژ از سنسکریت: مانیشا= فکر + «اک، ار، او» )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس