متفرق گشتن. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) متفرق گردیدن. متفرق شدن :...از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. ( سندبادنامه ص 5 ). از غلبه شوق جمیع اهل سنگر از مقر خود برآمده به صحرا و بیابان متفرق گشتند. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 213 ).
پیشنهاد کاربران
از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .