متفرق کردن


مترادف متفرق کردن: پراکنده ساختن، تارومار کردن، پراکندن، پریشان کردن، متشتت کردن

برابر پارسی: پاشاندن، پراکندن، پراکنده کردن، تاراندن

معنی انگلیسی:
dispel, disperse, dissipate, scatter, to disperse

لغت نامه دهخدا

متفرق کردن. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پراکندن. تفرقه انداختن. متشتت کردن. دور کردن جمع از یکدیگر.

فرهنگ فارسی

پراکندن

مترادف ها

scatter (فعل)
افشاندن، پخش کردن، از هم جدا کردن، متفرق کردن، پراکنده وپریشان کردن

disperse (فعل)
پریشان کردن، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان شدن

intersperse (فعل)
افشاندن، پراکنده کردن، متفرق کردن

فارسی به عربی

بعثرة , فرق

پیشنهاد کاربران

Disperse
از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن :
به سیم و زر نکونامی بدست آر
منه بر هم که برگیرندش از هم.
تفریق
تارانیدن

بپرس