متفحص
مترادف متفحص: پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جست وجوگر، کاوشگر، تفحص کننده
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- متفحص شدن ؛ جویا شدن. تفحص کردن. جستجو کردن : و آن بط بانگ برآورد و شهریان از حال وی متفحص شدندی. ( مرآة الخیال چ بمبئی ص 287 ).
- متفحص وار ؛همچون متفحص : گرماوه بان متفحص وار از شکاف در، نظاره میکرد. ( سندبادنامه ص 178 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) جستجو کننده باز کاونده تفحص کننده جمع : متفحصین .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
🇮🇷 همتای پارسی: واپژوه 🇮🇷