متعصب
/mote~asseb/
مترادف متعصب: خشک، خشک اندیش، فناتیک، قشری، قشری مسلک، غیرتمند، غیرتی، مدافع
برابر پارسی: پی ورز، خشک سر، خشکمغز، ستیهنده، کوردل
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - آنکه از خویشاوندان و دوستان خود سخت حمایت کند . ۲ - آنکه در دین و مذهبی بسیار غیرتمند باشد و از آن سخت دفاع کند : و من بدان سبب که متعصب بود ( سلطان ) و مذهب شافعی را عیب میداشت همیشه از او اندیشمند بودم و گردن نمی نهادم الا ترسان ... جمع : متعصبین .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
متعصب، شخص متعصب
طرفدار، متعصب، مجاهد، فدایی، جانفشان، ادم متعصب یا هواخواه
متعصب، کوتاه فکر
متعصب
طرفدار، متعصب، ادم ریاکار، ادم خرافاتی
خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی
متعصب، متعصب و سرسخت
دیوانه، متعصب، شخص متعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی
متعصب، غیور، مجاهد، خرافاتی، باغیرت
متعصب، بی گذشت، زیر بار نرو
بد اخلاق، خشمگین، متعصب، هار، وابسته به هاری
متعصب، جزمی، کوته فکر
سخت، متعصب، سخت پوست، کاسه دار
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
یعنی کسی که شور غیرت رو درآورده و از حد معمولش خارجه.
خشک اندیش.
انتقاد سازنده رو هم قبول نمی کنه و فکر می کنه اون چیزی که روش تعصب داره تمام و کمال درسته و رد خوری هم توش نیست!
خشک اندیش.
انتقاد سازنده رو هم قبول نمی کنه و فکر می کنه اون چیزی که روش تعصب داره تمام و کمال درسته و رد خوری هم توش نیست!
"سفت وسخت"
نمونه:
او نسبت به باورهای خود چندان متعصب نیست.
او درباره باورهای خود چندان سفت و سخت نیست.
نمونه:
او نسبت به باورهای خود چندان متعصب نیست.
او درباره باورهای خود چندان سفت و سخت نیست.
سلیم
متعصب: کور اندیش.
متعصب: کور اندیش.
کور باور
مُتَعَصِّب بی سواد خطرناکتر از دشمن بادانش ومنطق وپایبند به اصول!
مُتَعَصِّب با مُتَعَصَّب و مُتَعَسِّب اشتباه نگیر!
مُتَعَصِّب مُتَعَسِّف من الجهل.
مُتَعَصِّب للعلم والحق مُجاهد فی سبیل الله.
مُتَعَصِّب با مُتَعَصَّب و مُتَعَسِّب اشتباه نگیر!
مُتَعَصِّب مُتَعَسِّف من الجهل.
مُتَعَصِّب للعلم والحق مُجاهد فی سبیل الله.
افراد بی حوصله
غیور
بَرنایِشتَنده.
پِیوَرزنده.
پِیوَرزنده.
کوردل. . . دگم. . . بداندیش. . . .
این واژه ریشه ای ایرانی دارد:
لغت ئسبasab که عرب آنرا عصب مینویسد به معنای برانگیخته شونده هیجانی شونده است که در سنسکریت به شکلआसव Asava به معنای برانگیخته شونده exciting آمده است. همتاهای لغت عصب به معنای برانگیختن excite در زبانهای دیگر:
... [مشاهده متن کامل]
در ایسلند: espa
در ارمنستان: հուզել ( huzel )
در کروواسی - بوسنی:uzbuditi
در دانمارک: hides
دانستنی است لغت عصبانی→ئسپانی ( ئسـَ=بسیار پانی=خشمگین. پست واژه عصبانی را ببینید ) همریشه با عصب نیست و نمیتوان به جای �عصبانی شد� جمله �عصبی شد� را به کار بُرد زیرا اولی به معنای �خشمگین شد� ولی دومی به معنای �هیجانی شد� است.
لغت ئسبasab که عرب آنرا عصب مینویسد به معنای برانگیخته شونده هیجانی شونده است که در سنسکریت به شکلआसव Asava به معنای برانگیخته شونده exciting آمده است. همتاهای لغت عصب به معنای برانگیختن excite در زبانهای دیگر:
... [مشاهده متن کامل]
در ایسلند: espa
در ارمنستان: հուզել ( huzel )
در کروواسی - بوسنی:uzbuditi
در دانمارک: hides
دانستنی است لغت عصبانی→ئسپانی ( ئسـَ=بسیار پانی=خشمگین. پست واژه عصبانی را ببینید ) همریشه با عصب نیست و نمیتوان به جای �عصبانی شد� جمله �عصبی شد� را به کار بُرد زیرا اولی به معنای �خشمگین شد� ولی دومی به معنای �هیجانی شد� است.
دگم
جزم اندیش خشک اندیش
این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است:
آساگ ور âsâgvar ( سغدی: âsâż: تعصب + پسوند ور )
آساگ ور âsâgvar ( سغدی: âsâż: تعصب + پسوند ور )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)