متعدد
/mote~added/
مترادف متعدد: گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر
برابر پارسی: انبوه، بسیار، بیشمار، فراوان، پرشمار
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بسیار بیشمار: ... در پیرامنش بواسط. دره ها جای نزول لشکر و خیام متعدد نیست . ۲ - مختلف : و کمال بحسب اشخاص متعدد بود .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
فراوان، متعدد، چندین
فراوان، متعدد
فراوان، بسیار، بزرگ، بی شمار، زیاد، متعدد، کثیر، پرجمعیت
فراوان، بسیار، زیاد، متعدد، چند برابر، چند تا، چند ظرفیتی
فراوان، جمعی، متعدد، صورت جمع، صیغه جمع
مرکب، متعدد، چندتایی
بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، غیر قابل شمارش
انبوه، بی شمار، متعدد، کثیر
فراوان، گوناگون، چند لا، متعدد، چندین، چند برابر، چندگانه، چند فاز
وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به
فراوان، وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به
فراوان، متعدد
بسیار، بیشتر، زیاد، متعدد، چند، دارای تعداد زیاد
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پرشمار
متعدد : چندشمار
مانند بی شمار
مانند بی شمار
بسیارمر ؛ کثیر. بسیارعدد. پرشمار :
ز دیبا و خز و ز یاقوت و زر
ز گستردنیهای بسیارمر.
فردوسی.
بیامد چو شاهان که دارند فر
سپاهی بیاورد بسیارمر.
فردوسی.
ببخشم ز هرگونه بسیارمر
ز اسب و ز شمشیر و گرز و کمر.
فردوسی.
و رجوع به مر شود.
ز دیبا و خز و ز یاقوت و زر
ز گستردنیهای بسیارمر.
فردوسی.
بیامد چو شاهان که دارند فر
سپاهی بیاورد بسیارمر.
فردوسی.
ببخشم ز هرگونه بسیارمر
ز اسب و ز شمشیر و گرز و کمر.
فردوسی.
و رجوع به مر شود.
متعدد
متعدد: زیاد، فراوان، بی شمار ، خیلی
متعدد:بی شمار
بسیار ، فراوان، انبوه، بی شمار
چندین باره