متعارف

/mota~Aref/

مترادف متعارف: عادی، متداول، مرسوم، رایج، معمول ، شناخته شده، مشهور، غیراتمی سلاح ، معمولی

متضاد متعارف: نامتعارف

معنی انگلیسی:
conventional, normal, standard, going, nice, known to each other, given to compliments or gallantry

لغت نامه دهخدا

متعارف. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) همدیگر را شناسنده. ( آنندراج ). نیک معروف یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || معمول و رایج و کثیرالاستعمال و مستعمل. ( ناظم الاطباء ). || مردم با خضوع و خشوع و مبادی آداب و خوش آمدگوی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تعارف شود. || کسی که خود را عارف نمایدو نباشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
عامون پنارند اینون عارفند
خدا میذونه متعارفند .
( یادداشت ایضاً ).

متعارف. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع اِ ) محل شناسائی یکدیگر. ( فرهنگ فارسی معین ) : و اگر چه در خدمت تو هیچ سابقه ای جز آن که در متعارف ارواح به معهد آفرینش رفته است و در سابق حال به مؤتلف جواهر فطرت افتاد دیگر چیزی ندارم... ( مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی ایضاً ). || ( ص ) مشهور. متداول. آنچه که عادت مردم شده. معتاد . ( از فرهنگ فارسی معین ).
- غیرمتعارف ؛ غیرمعمول : از راه غیر متعارف به جهت چمچال مرحله پیما گردیدند. ( مجمل التواریخ ، گلستانه ص 237 ).
- قیمت متعارف ؛ بهاء متداول و معتاد.
|| ( اصطلاح منطق ) اگر اطلاق بحسب جمهور بود آن رامتعارف خوانند، مانند اطلاق لفظ «غایط» بر زمین نشیب به وضع و بر حدث مردم به عرف. ( اساس الاقتباس ص 11 ).

فرهنگ فارسی

کسی که بادیگری اظهار آشنایی کندویکدیگررابشناسد، معمول، متداول
( اسم ) یکدیگر را شناسنده .

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ یا رَ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - مرسوم ، معمول ، متداول . ۲ - شناخته شده .

فرهنگ عمید

معمول، متداول.

مترادف ها

standard (صفت)
متعارفی، قانونی، مرسوم، متعارف، همگون

فارسی به عربی

معیار

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
متعارفمتعارفمتعارفمتعارف
معمول، رایج، مطابق با عرف و عادت
آشنا شونده
به جای متداول و متعارف، می توان از روال یا روال یافته هم بهره برد
Conventional
مُتِعارِف: ١. رایج، همەجاگیر، همگانی، باب، باب - شده، بەهنجار، شناخته شده، نامدار، سرشناس ٢. ( جنگ - ابزارِ / سازوبرگِ ) ناهستەای / نااَتمی ٣. شناسنده، آشناکننده، آشناگر، آشناساز
آشنا، شناخته ( شده ) ، کاربردی، بهنجار، هنجارمند
به اندازه
ینی نه زیاده زیاد و نه کمه کم ینی حد وسط
مثله انسان داریه هوش متعارَف= ینی نه زرنگ زرنگ و نه خنگه خنگ ینی یه انسان معمولی

همگانی ، همه پسند، همه گیر
متداول و معمول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس