عامون پنارند اینون عارفند
خدا میذونه متعارفند .
( یادداشت ایضاً ).
متعارف. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع اِ ) محل شناسائی یکدیگر. ( فرهنگ فارسی معین ) : و اگر چه در خدمت تو هیچ سابقه ای جز آن که در متعارف ارواح به معهد آفرینش رفته است و در سابق حال به مؤتلف جواهر فطرت افتاد دیگر چیزی ندارم... ( مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی ایضاً ). || ( ص ) مشهور. متداول. آنچه که عادت مردم شده. معتاد . ( از فرهنگ فارسی معین ).
- غیرمتعارف ؛ غیرمعمول : از راه غیر متعارف به جهت چمچال مرحله پیما گردیدند. ( مجمل التواریخ ، گلستانه ص 237 ).
- قیمت متعارف ؛ بهاء متداول و معتاد.
|| ( اصطلاح منطق ) اگر اطلاق بحسب جمهور بود آن رامتعارف خوانند، مانند اطلاق لفظ «غایط» بر زمین نشیب به وضع و بر حدث مردم به عرف. ( اساس الاقتباس ص 11 ).