متضاد

/motazAdd/

مترادف متضاد: ضد، مخالف، متقابل، نقیض، دارای تضاد

متضاد متضاد: مترادف، موافق

برابر پارسی: ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو

معنی انگلیسی:
contradictory, antithetical, opposed, antonym, [adj.] antithetical, [n.] antonym, inharmonious, repugnant

لغت نامه دهخدا

متضاد. [ م ُ ت َ ضادد] ( ع ص ) با هم مخالفت کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان ؛ آن دو مخالف یکدیگرند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : از طبیب پرسیدم گفت زار برآمده است و دو سه علت متضاد دشوار است علاج آن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370 ). و همی بینیم که چیزهای متضاد پدید همی آید. ( جامع الحکمتین ناصرخسرو ). که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد. ( کلیله چ مینوی ، ص 55 ). و با این هم چهار دشمن متضاداند طبایع با وی همراه بل هم خواب. ( کلیله چ مینوی ص 55 ). || ( اصطلاح بدیع ) این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر و نظم الفاظی آرد که ضد یکدیگر باشد، چون حاره و بارد، نور و ظلمت ، درشت و نرم ، و سیاه و سفید. ( حدائق السحر، ص 24 ). بیتی یا مصراعی که در آن صنعت تضاد باشد. || ( اصطلاح دستور زبان ) به کلماتی اطلاق می شود که در صورت مختلف و در معنی ضد هم باشند.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ضدیت کننده با هم. مخالفت کننده . ۲ - ( صفت ) ضد : ... و همی بینیم که چیز هائ متضاد پدید همی آید. ۳ - دو کلمه که در صورت مختلف و در معنی ضد یکدیگر باشند . ۴ - دو کلم. ضد یا متقابل . ۵ - بیتی یا مصراعی که در آن صفت تضاد باشد .

فرهنگ معین

(مُ تَ دّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ضد یکدیگر، مخالف هم .

فرهنگ عمید

۱. چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر.
۲. (اسم مصدر ) (ادبی ) در بدیع، به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، مانندِ این شعر: درد از جهت تو عین داروست / زهر از قبل تو عین تریاک (سعدی۲: ۶۰۵ )، تضاد، مطابقه، طباق.
۳. [مقابلِ مترادف] (ادبی ) وِیژگی دو کلمۀ مخالف هم، مانندِ سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک، و بیش و کم.

فرهنگستان زبان و ادب

{antonym} [زبان شناسی] واژه ای که معنی آن با معنی واژه یا واژه های دیگر تقابل داشته باشد

واژه نامه بختیاریکا

دو ره رو

دانشنامه آزاد فارسی

متضاد (پزشکی). مُتَضاد (پزشکی)(antagonist (medicine))
(یا: آنتاگونیست) در پزشکی، اصطلاحی برای داروها یا آن دسته از مواد شیمیایی موجود در بدن که آثار یک دارو یا مادۀ شیمیایی دیگر را خنثی می کنند. مثلاً، داروی نالوکسانآنتاگونیستِ مُرفین است.

متضاد (دستور زبان). متضاد (دستور زبان)(antonym)
واژه ای که در معنا ضد واژۀ دیگری است. واژه های زیر متضاد یکدیگرند: خیر و شر، کُند و تند، سرد و گرم. متضاد بر سه قسم است: نسبی، مطلق، مکمّل. متضاد نسبی قسمی است که در آن چیزی قابل اندازه گیری و سنجش با چیز دیگر باشد. مثلاً اگر دو اتومبیل، یکی با سرعت ۱۲۰ کیلومتر در ساعت و دیگری با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت، حرکت می کنند، حرکت اولی تند و حرکت دومی کند است. کوچک و بزرگ، سرد و گرم، خشک و تر، و تمیز و کثیف مثال های دیگری از این دسته اند. متضاد مطلق حالتی است که در آن اندازه گیری و سنجشی در کار نیست و تنها دو شق امکان پذیر است: یا این یا آن. زِنده و مرده مثالی از این دست است. مجرد و متأهل و زن و مرد مثال های دیگری از این قسم اند. متضاد مکمل نوعی را گویند که در آن دو طرف تضاد به یکدیگر وابسته باشند. برای مثال، خرید و فروش. خریدی بدون فروش وجود ندارد. قرض گرفتن و قرض دادن و زن و شوهر نیز از این قبیل اند.

مترادف ها

antonym (اسم)
ضد و نقیض، متضاد، کلمهء متضاد

antithetic (صفت)
متضاد، پادگذارهای، دارای ضد و نقیض

antithetical (صفت)
متضاد، پادگذارهای، دارای ضد و نقیض

polar (صفت)
متضاد، متقارن، متقابل، قطبی، وابسته به قطب شمال و جنوب

فارسی به عربی

نقیض

پیشنهاد کاربران

واژه متضاد
معادل ابجد 1245
تعداد حروف 5
تلفظ mote ( a ) zād[d]
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی: متَضادّ]
مختصات ( مُ تَ دّ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی motazAdd
الگوی تکیه WWS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

زدا
پادواژه، پادچم، پادنام
برابرواژگان چند دانش واژه ( اصطلاح ) در هستی شناسی ( آنتولوژی ) و شناخت شناسی ( اپیستومولوژی ) :
برابری: تقابل. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
ناساز و ناسازی: مُنافی و مُنافات.
انیسان و انیسانی: مُخالف و تخالُف. ( از لغت فرس اسدی یافته ام )
...
[مشاهده متن کامل]

دارندگی و نادارندگی: مَلَکه و عدم مَلَکه. ( پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی )
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض. ( پادینه: پاد ین ه. پیشنهاد میرجلال الدین کزازی است )
آخشیگ و آخشیگی: ضدّ و تضادّ. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
بازبسته و بازبستگی: مُضاف و تضایف. ( از نوشته های ناصر خسرو یافته ام )
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .

موافق=همسو، یکسو
مخالف=پادسو
مترادف=یکسو، برابر
متضاد=پادسو
ضد=پاد، پادسو
ضدیت=پادسویی
موافقت=یکسویی، همسویی
بدرود!
پادچم
کاربرد برای واژه
مُتَضاد: [دستورِ زبان] پادواژه
العدلُ لا یجمع بین المُتضادّات. أمّا القسط فیُقَسِّم المتضادات لیضعها فی مکانها المناسب
وبالکمیّة المناسبة والوقت المناسب.
هم پاد
برابرِ واژگانِ ( مخالف، متضاد، اپوزوسیون، مخالفت کردن و. . . ) می توان از کارواژه هایِ زیر بهره جُست:
1 - با پیشوندِ " هم ":
" همیستاردن" ( بُن کنونیِ: همیستار ) به چمِ " مخالفت کردن"
امروزه به جایِ واژگان ( متضاد، مخالف ) ، واژه یِ " همیستار" بکار می رود.
...
[مشاهده متن کامل]

همیستاران: مخالفان
2 - با پیشوندِ " پاد":
"پادوَرزیدن" به چمِ " مخالفت کردن"
پادوَرزی کردن = مخالفت کردن
( کارواژه هایِ دیگری نیز می توان با همراهیِ پیشوندِ " پاد" پیش نهاد. )

سلام تا حالا. کسی اسم روستای آق قبر را شنیده اگه شنیدید بگید ولی یادتون باشه اسمتون را هم بگید
پادینه
پادیزه
پادیسه
همگی واژگان بالا برا ضد و تضاد و متضاد بکار می رود گه در این بین پادیزه به چم ضدشده بهترین گزینه می باشد
در جایی که سخن از واژگان باشد، "پادواژه" جایگزین بسیار خوبی برای متضاد است.
استاد جلال الدین کزازی برای متضاد از واژه پارسی " پادینه " بهره برده است .
پادسان
‏اَنبَسان = متضاد
اَنبَسانی = تضاد
بن مایه: فرهنگ فارسی به پهلوی، استاد فره وشی

ناهمتا، برابرنهاد ( بسته به باره ی هر یک و گزاره های بکار گرفته شده )
معنی متضاد مخالف کننده، ضد هم
متضاد :مترادف، هم معنی
Antonym#Synonym
مترادف # متضاد
پادمان
همپادش
ناسازگار، ناهمساز، ناهمجور
این واژهخ عربی است و پارسی آن اینهاست:
همیوت ( هم + یوت = ضد؛ پهلوی )
هَمیب ( هم + ایب از پهلوی: ایبگَت= ضد )
هَمپْرَتی hamprati ( هم + پرَتی =ضد؛ سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس