متضاد
/motazAdd/
مترادف متضاد: ضد، مخالف، متقابل، نقیض، دارای تضاد
متضاد متضاد: مترادف، موافق
برابر پارسی: ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم مصدر ) (ادبی ) در بدیع، به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، مانندِ این شعر: درد از جهت تو عین داروست / زهر از قبل تو عین تریاک (سعدی۲: ۶۰۵ )، تضاد، مطابقه، طباق.
۳. [مقابلِ مترادف] (ادبی ) وِیژگی دو کلمۀ مخالف هم، مانندِ سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک، و بیش و کم.
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه آزاد فارسی
متضاد (پزشکی). مُتَضاد (پزشکی)(antagonist (medicine))
(یا: آنتاگونیست) در پزشکی، اصطلاحی برای داروها یا آن دسته از مواد شیمیایی موجود در بدن که آثار یک دارو یا مادۀ شیمیایی دیگر را خنثی می کنند. مثلاً، داروی نالوکسانآنتاگونیستِ مُرفین است.
(یا: آنتاگونیست) در پزشکی، اصطلاحی برای داروها یا آن دسته از مواد شیمیایی موجود در بدن که آثار یک دارو یا مادۀ شیمیایی دیگر را خنثی می کنند. مثلاً، داروی نالوکسانآنتاگونیستِ مُرفین است.
wikijoo: متضاد_(پزشکی)
متضاد (دستور زبان). متضاد (دستور زبان)(antonym)
واژه ای که در معنا ضد واژۀ دیگری است. واژه های زیر متضاد یکدیگرند: خیر و شر، کُند و تند، سرد و گرم. متضاد بر سه قسم است: نسبی، مطلق، مکمّل. متضاد نسبی قسمی است که در آن چیزی قابل اندازه گیری و سنجش با چیز دیگر باشد. مثلاً اگر دو اتومبیل، یکی با سرعت ۱۲۰ کیلومتر در ساعت و دیگری با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت، حرکت می کنند، حرکت اولی تند و حرکت دومی کند است. کوچک و بزرگ، سرد و گرم، خشک و تر، و تمیز و کثیف مثال های دیگری از این دسته اند. متضاد مطلق حالتی است که در آن اندازه گیری و سنجشی در کار نیست و تنها دو شق امکان پذیر است: یا این یا آن. زِنده و مرده مثالی از این دست است. مجرد و متأهل و زن و مرد مثال های دیگری از این قسم اند. متضاد مکمل نوعی را گویند که در آن دو طرف تضاد به یکدیگر وابسته باشند. برای مثال، خرید و فروش. خریدی بدون فروش وجود ندارد. قرض گرفتن و قرض دادن و زن و شوهر نیز از این قبیل اند.
واژه ای که در معنا ضد واژۀ دیگری است. واژه های زیر متضاد یکدیگرند: خیر و شر، کُند و تند، سرد و گرم. متضاد بر سه قسم است: نسبی، مطلق، مکمّل. متضاد نسبی قسمی است که در آن چیزی قابل اندازه گیری و سنجش با چیز دیگر باشد. مثلاً اگر دو اتومبیل، یکی با سرعت ۱۲۰ کیلومتر در ساعت و دیگری با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت، حرکت می کنند، حرکت اولی تند و حرکت دومی کند است. کوچک و بزرگ، سرد و گرم، خشک و تر، و تمیز و کثیف مثال های دیگری از این دسته اند. متضاد مطلق حالتی است که در آن اندازه گیری و سنجشی در کار نیست و تنها دو شق امکان پذیر است: یا این یا آن. زِنده و مرده مثالی از این دست است. مجرد و متأهل و زن و مرد مثال های دیگری از این قسم اند. متضاد مکمل نوعی را گویند که در آن دو طرف تضاد به یکدیگر وابسته باشند. برای مثال، خرید و فروش. خریدی بدون فروش وجود ندارد. قرض گرفتن و قرض دادن و زن و شوهر نیز از این قبیل اند.
wikijoo: متضاد_(دستور_زبان)
مترادف ها
ضد و نقیض، متضاد، کلمهء متضاد
متضاد، پادگذارهای، دارای ضد و نقیض
متضاد، پادگذارهای، دارای ضد و نقیض
متضاد، متقارن، متقابل، قطبی، وابسته به قطب شمال و جنوب
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
واژه متضاد
معادل ابجد 1245
تعداد حروف 5
تلفظ mote ( a ) zād[d]
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی: متَضادّ]
مختصات ( مُ تَ دّ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی motazAdd
الگوی تکیه WWS
... [مشاهده متن کامل]
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
معادل ابجد 1245
تعداد حروف 5
تلفظ mote ( a ) zād[d]
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی: متَضادّ]
مختصات ( مُ تَ دّ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی motazAdd
الگوی تکیه WWS
... [مشاهده متن کامل]
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
زدا
پادواژه، پادچم، پادنام
برابرواژگان چند دانش واژه ( اصطلاح ) در هستی شناسی ( آنتولوژی ) و شناخت شناسی ( اپیستومولوژی ) :
برابری: تقابل. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
ناساز و ناسازی: مُنافی و مُنافات.
انیسان و انیسانی: مُخالف و تخالُف. ( از لغت فرس اسدی یافته ام )
... [مشاهده متن کامل]
دارندگی و نادارندگی: مَلَکه و عدم مَلَکه. ( پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی )
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض. ( پادینه: پاد ین ه. پیشنهاد میرجلال الدین کزازی است )
آخشیگ و آخشیگی: ضدّ و تضادّ. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
بازبسته و بازبستگی: مُضاف و تضایف. ( از نوشته های ناصر خسرو یافته ام )
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .
برابری: تقابل. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
ناساز و ناسازی: مُنافی و مُنافات.
انیسان و انیسانی: مُخالف و تخالُف. ( از لغت فرس اسدی یافته ام )
... [مشاهده متن کامل]
دارندگی و نادارندگی: مَلَکه و عدم مَلَکه. ( پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی )
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض. ( پادینه: پاد ین ه. پیشنهاد میرجلال الدین کزازی است )
آخشیگ و آخشیگی: ضدّ و تضادّ. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
بازبسته و بازبستگی: مُضاف و تضایف. ( از نوشته های ناصر خسرو یافته ام )
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .
موافق=همسو، یکسو
مخالف=پادسو
مترادف=یکسو، برابر
متضاد=پادسو
ضد=پاد، پادسو
ضدیت=پادسویی
موافقت=یکسویی، همسویی
بدرود!
مخالف=پادسو
مترادف=یکسو، برابر
متضاد=پادسو
ضد=پاد، پادسو
ضدیت=پادسویی
موافقت=یکسویی، همسویی
بدرود!
پادچم
کاربرد برای واژه
کاربرد برای واژه
مُتَضاد: [دستورِ زبان] پادواژه
العدلُ لا یجمع بین المُتضادّات. أمّا القسط فیُقَسِّم المتضادات لیضعها فی مکانها المناسب
وبالکمیّة المناسبة والوقت المناسب.
وبالکمیّة المناسبة والوقت المناسب.
هم پاد
برابرِ واژگانِ ( مخالف، متضاد، اپوزوسیون، مخالفت کردن و. . . ) می توان از کارواژه هایِ زیر بهره جُست:
1 - با پیشوندِ " هم ":
" همیستاردن" ( بُن کنونیِ: همیستار ) به چمِ " مخالفت کردن"
امروزه به جایِ واژگان ( متضاد، مخالف ) ، واژه یِ " همیستار" بکار می رود.
... [مشاهده متن کامل]
همیستاران: مخالفان
2 - با پیشوندِ " پاد":
"پادوَرزیدن" به چمِ " مخالفت کردن"
پادوَرزی کردن = مخالفت کردن
( کارواژه هایِ دیگری نیز می توان با همراهیِ پیشوندِ " پاد" پیش نهاد. )
1 - با پیشوندِ " هم ":
" همیستاردن" ( بُن کنونیِ: همیستار ) به چمِ " مخالفت کردن"
امروزه به جایِ واژگان ( متضاد، مخالف ) ، واژه یِ " همیستار" بکار می رود.
... [مشاهده متن کامل]
همیستاران: مخالفان
2 - با پیشوندِ " پاد":
"پادوَرزیدن" به چمِ " مخالفت کردن"
پادوَرزی کردن = مخالفت کردن
( کارواژه هایِ دیگری نیز می توان با همراهیِ پیشوندِ " پاد" پیش نهاد. )
سلام تا حالا. کسی اسم روستای آق قبر را شنیده اگه شنیدید بگید ولی یادتون باشه اسمتون را هم بگید
پادینه
پادیزه
پادیسه
همگی واژگان بالا برا ضد و تضاد و متضاد بکار می رود گه در این بین پادیزه به چم ضدشده بهترین گزینه می باشد
پادیزه
پادیسه
همگی واژگان بالا برا ضد و تضاد و متضاد بکار می رود گه در این بین پادیزه به چم ضدشده بهترین گزینه می باشد
در جایی که سخن از واژگان باشد، "پادواژه" جایگزین بسیار خوبی برای متضاد است.
استاد جلال الدین کزازی برای متضاد از واژه پارسی " پادینه " بهره برده است .
پادسان
اَنبَسان = متضاد
اَنبَسانی = تضاد
بن مایه: فرهنگ فارسی به پهلوی، استاد فره وشی
اَنبَسانی = تضاد
بن مایه: فرهنگ فارسی به پهلوی، استاد فره وشی
ناهمتا، برابرنهاد ( بسته به باره ی هر یک و گزاره های بکار گرفته شده )
معنی متضاد مخالف کننده، ضد هم
متضاد :مترادف، هم معنی
متضاد :مترادف، هم معنی
مترادف # متضاد
پادمان
همپادش
ناسازگار، ناهمساز، ناهمجور
این واژهخ عربی است و پارسی آن اینهاست:
همیوت ( هم + یوت = ضد؛ پهلوی )
هَمیب ( هم + ایب از پهلوی: ایبگَت= ضد )
هَمپْرَتی hamprati ( هم + پرَتی =ضد؛ سنسکریت )
همیوت ( هم + یوت = ضد؛ پهلوی )
هَمیب ( هم + ایب از پهلوی: ایبگَت= ضد )
هَمپْرَتی hamprati ( هم + پرَتی =ضد؛ سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)