لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) آنکه خود را صوفی معرفی کند . جمع : متصوفین . توضیح متصوف مشتق است از تصوف ... گاهی گفته می شود برای مبالغه و تکثیر مانند متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب ( فی الحدیث النبوی : راجعوا حارث بن کلده فانه رجل متطبب ) پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بتسن بیجا باشد مانند تکبر و شاید که از قبیل تعلم و تلمذ و تلقی و ترقی دارای معنی طلب باشد اعم از رسیدن بمطلوب و حرمانش .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. صوفی.
مترادف ها
سالک، عارف، اهل سر، اهل تصوف، متصوف
رمزی، مرموز، عرفانی، متصوف
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
متصوّف آن است که به مجاهدت ، این درجه ( فانی بودن از خود و باقی بودن به حق . و دریافت حقیقت ) را می طلبد و اندر طلب ، خود را بر معاملت ایشان درست همی کند .
( کشف المحجوب هجویری )
( کشف المحجوب هجویری )