متصدی
/motesaddi/
مترادف متصدی: سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهده دار
برابر پارسی: سرپرست، گمارده، گماشته، پیشکار، کارگزار
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- متصدی باغات ؛ کسی است که پیوسته متوجه آبادی باغات دیوانی بوده ، آنچه لازمه سعی و اهتمام است به عمل آورده ، در هر فصلی از فصول به غرس اشجار و گلکاری مشغول و اکثر اوقات از گلهای الوان و میوه نوبر به جهت پادشاه سرانجام بنظر رساند و حسن خدمت خود را ظاهر سازد. ( از تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 51 ).
- متصدی بودن ؛ در کار بودن. ( ناظم الاطباء ).
- متصدی شدن ؛ مشغول گشتن به کار. ( ناظم الاطباء ). مباشر عمل و عهده دار شغل یا اداره ای شدن. کاری را به عهده گرفتن : در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی او شوند. ( عالم آرای عباسی ).
|| ( اصطلاح اداری ) یکی از مقامهای اداری فروتر از مسؤول و بالاتر از کارمند ساده است. || در دوران صفویه به افرادی اطلاق می گردید که در امر مالیات دخالت داشتند : نسخه جات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کل و متصدیان و ضابطان و غیر هم بعد از تعلیقه عالی جاه... ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ، ص 6 ). و کل عمال دیوانی از وزراء و مستأجران و ضابطان و متصدیان و مباشران مالیات دیوانی رابه پای حساب می آورد. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 36 ). || نویسنده و محرر و محاسب. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).و رجوع به تصدی شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) آنکه مباشر عمل و شغلی یا اداره ایست مباشر پیشکار : پس بدانک هر که متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله ای گردد با نفس خود مخاطره می کند ... یا متصدی وقف .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
مافوق، رئیس، متصدی
سر، عنوان، سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، انتها، سار، موی سر، ابتداء
مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان
مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایت کننده، اداره کننده
مدیر، متصدی، مباشر، سرکارگر، سر عمله
مدیر، سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، مباشر
سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی
سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته
عامل، متصدی، ماشین چی، ماشین کار، عمل کننده، اپراتور، گرداننده، تلفن چی
سرپرست، ناظر، متصدی، مباشر
رئیس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
متعصدی یعنی خوب و دقیق و همکاره بدون عیب و ایرادعالی 👌20
مسئول _ سرپرست
کاربلد