متصدع

لغت نامه دهخدا

متصدع. [ م ُ ت َ ص َدْ دِ ] ( ع ص ) دردسر یابنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). و این لفظ را به جای مُصَدِّع که به معنی دردسر دهنده است آوردن خطا است چنانکه بعضی در انشاء نویسند که متصدع خدمت می شوم در این صورت مصدع باید نوشت. ( از غیاث ) ( آنندراج ). دردسردهنده. زحمت دهنده. مزاحم : به سبب آن که چندین دفعه اراده بود که خود به عزم ملاقات متصدع خدمت شده. ( مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ فارسی ). || متفرق و پریشان گردنده. ( آنندراج ). متفرق و پریشان. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || متفرق و شکافته. ( آنندراج ). شکافته و دریده و جدا شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تصدع شود. || مبرم وتقاضاکننده. || دل آزار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دردسر یابنده . ۲ - دردسر دهنده زحمت دهنده : مزاحم : بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده ... توضیح این لفظ ( را ) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم . درین صورت مصدع باید نوشت .

فرهنگ عمید

۱. دردسریابنده.
۲. = مصدع

پیشنهاد کاربران

بپرس