متشکل
/moteSakkel/
مترادف متشکل: شکل پذیر، صورت پذیر، سازمان یافته، شکل گرفته، تشکیل شده
برابر پارسی: ریخت گرفته
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
متشکل. [ م ُ ت َ ش َک ْ ک َ ] ( ع ص ) انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). انگور نیم رسیده. ( ناظم الاطباء ). || صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده قبل شود. || مأخوذ از تازی ، تغییر صورت داده و خوشگل شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) صورت گیرنده شکل پذیر .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر.
مترادف ها
متشکل
متشکل، سازمان یافته
پیشنهاد کاربران
🇮🇷 همتای پارسی: برپاییده 🇮🇷
پدید آمده، پدیدار شده، ساخته شده
به معنی شامل بودن
دربرگیرنده، دارای