متشبه

لغت نامه دهخدا

متشبه. [ م ُ ت َ ش َب ْ ب ِه ْ ] ( ع ص ) ماننده بچیزی. ( آنندراج ). مانند و هم سان و مشابه. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تشابه شود.
- متشبه مبطل ؛ کسانی اند که خود را در زمره صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و اعمال و احوال ایشان عاطل و خالی باشند و ربقه اطاعت از گردن برداشته اند و گویند تعبد به احکام شریعت وظیفه عوام است که نظر آنها بر ظواهر است ، اما حال خواص و اهل حقیقت از آن عالی تر است که به رسوم ظاهر مقید شوند، متشبهان مبطل برچند قسمند: 1- کسانی که خدمت خلق را دام منافع دنیوی خود کرده باشند تا بدان سبب استجلاب اقوات از اوقاف و اسباب می کنند و اگر آن را در تحصیل غرض و تیسیر مراد خود مؤثر نبینند ترک کنند و اینان را مستخدم و متشبه مبطل به خادم نامند. 2- کسانی که از برای قبول خلق ترک زینت دنیا کنند و خاطر از جمع اسباب دنیوی باز گیرند و بدان طلب تحصیل جاه کنند در میان مردم ، و مردم پندارند که آنها از دنیا اعراض کرده اند و ممکن است بر ایشان حال خودشان مشتبه گردد که این طایفه را مرائیه و متشبه مبطل به زهاد خوانند. 3- کسانی که دعوی استغراق در بحر فنا و استهلاک در عین توحید کنند و حرکات و سکنات خود را به هیچ وجه بخود اضافت نکنند و گویند حرکات ما همچون حرکات ابواب است که به محرک ممکن نبود، این طایفه را متشبه مبطل به مجذوبان نامند. 4- کسانی که ظاهر آنها به رسوم فقر متوسم بود و باطن آنها به حقیقت غیر مطلع و مرادشان مجرد دعوی بود که این طایفه ، متشبه مبطل به فقرایند و مرائیه اند. 5- کسانی که دعوی اخلاق کنند و بر اظهار فسق و فجور مبالغت نمایند و گویند مراد از این ملامت خلق و اسقاط نظر مردم است این دسته را متشبه مبطل به ملامیه گویند. 6- کسانی که نظر آنها در عبادت کردن قبول خلق بود و دل به ثواب آخرت نداشته باشند که متشبه مبطل به عابدانند. ( از فرهنگ علوم عقلی ص 520 ).
- متشبه محق به زهاد ؛ کسانی که هنوز رغبت ایشان به کلی از دنیا مصروف نشده باشد و خواهند که یکبارگی از دنیا رغبت بگردانند و ایشان را متنزهه خوانند و آنان به چند قسم اند: 1- کسانی که به نهایت احوال صوفیان مطلع و مشتاق باشند و به بقای تعلقات صفات از بلوغ مقصد و مقصود معوق و ممنوعند آنهارا متشبه محق به صوفیان نامند. 2- کسانی که همواره به خدمت بندگان حق سبحانه قیام نمایند و به باطن می خواهند که خدمت ایشان را به شائبه غرض دنیوی ، مالی وجانی مشوب نگردانند و نیت را از شوائب میل و هوا و ریا تخلیص نمایند و لیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشند این دسته را متخادم و متشبه محق به خادم نامند.3- کسانی که اهل سلوک اند و سیر ایشان هنوز در قطع منازل نفوس بود و از تابش حرارت طلب وجود ایشان در قلق و اضطراب و پیش از ظهور تباشیر صبح کشف ذات و استقرار و تمکن در مقام فنا، گاه گاه برقی از بوارق کشف ذات بر نظر شهود ایشان لائح و لامع گردد و نفحه ای از نفحات وصل از مهب فنا به مشام دل ایشان پیوندد چنانکه ظلمات نفوس ایشان در لمعات نور آن برق منطوی و متواری گردد، و لکن هنوز او را کمال حال حاصل نشده و بکلی از ملابس صفات وجود منسلخ و متخلع نگشته او را متشبه محق به مجذوبان خوانند. 4- کسانی که ذات خود را مستغرق عبادات خواهند ولیکن بسبب بقایای دواعی طبیعت و عدم کمال تزکیه نفس هر وقت در اعمال و اوراد و طاعات فترات و تعویقات افتند و یا کسانی که هنوز لذت عبادت نیافته باشند و به تکلف بدان قیام می نمایند آنان را متعبد خوانند و متشبه محق به عابد گویند. 5- کسانی که ظاهرشان به رسم فقر مترسم بوده و باطنشان خواهان حقیقت فقر ولکن هنوز میل به فنا دارند و به تکلف در فقر صبر می کنند این دسته را متشبه محق به فقرا گویند. 6- کسانی که به تعمیر و تخریب نظر خلق مبالات ننمایند و اگر سعی ایشان در تخریب رسوم و عادات و اطلاق ازقیود و آداب مخالطات بود و سرمایه حال جز فراغ خاطر و طیب قلب نباشد و ترسم به مراسم زهاد و عباد از ایشان صورت نبندد و اکثار نوافل و طاعات از ایشان نیاید و تمسک به عزائم اعمال ننمایند و جز بر ادای فرائض مواظبت نکنند و جمع و استکثار اسباب دنیوی به ایشان منسوب نباشد و به طیب قلب قانع باشند و طلب مزید احوال نکنند، آنان را قلندریه و متشبه محق به ملامیه خوانند. ( از فرهنگ علوم عقلی ص 521 ).

فرهنگ فارسی

مانندشونده بدیگری، مانندوهمسان
( اسم ) مانند بچیزی . یا متشبه مبطل . کسی که خود را در زمر. صوفیان معرفی میکند و از حلی. عقاید و اعمال و احوال ایشان عاطل و خالی باشد و ربق. طاعت از گردن برداشته و گوید تعبد باحکام شریعت وظیف. عوام است که نظر آنها بر ظواهر است اما حال خواص و اهل حقیقت از آن عالی تر است که بر سوم ظاهر مقید شوند . متشبه مبطل خود بر چند قسم است .

فرهنگ معین

(مُ تَ شَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) شبیه به چیزی ، ماننده به چیزی .

فرهنگ عمید

کسی که خود را مانند گروه یا دسته ای دیگر نشان می دهد.

پیشنهاد کاربران

دورو؛ کسی که نمودش همان بودش نیست. بیرونش با درونش همسان نیست.

بپرس