متسلط

لغت نامه دهخدا

متسلط. [ م ُ ت َ س َل ْ ل َ ] ( ع ص ) برگماشته شده و کسی که بر او دست یافته باشند. ( غیاث ).کسی که بروی دست یافته باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تسلط شود.

متسلط. [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) بر کسی دست یابنده و غلبه کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). دست یابنده و غلبه کننده. ( ناظم الاطباء ) : کوه ها از متغلبان خالی شده و راهها از متسلطان ایمن گشته. ( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 56 ). || برگماشته. || مستقل و مختار و خودسر. || دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف و با قدرت پادشاهی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تسلط شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ سَ لَّ ) [ ع . ] (اِفا. ) غلبه کننده ، مسلط .

فرهنگ عمید

غلبه کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس