متساقط. [م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) بر هم فروریزنده. ( آنندراج ). با هم فروریزنده. ( غیاث ). || افتاده و پی در پی افتاده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 97 ). || خود را بر چیزی افگنده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تساقط شود.