( مترنم گردیدن گشتن ) ( مصدر ) مترنم شدن : و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت در گاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش بفحوای اندوه فزای : هنوز رایت شاهم ز چشم ناشده دور دل از تصور دوری چو بید لرزانست مترنم گشت .