مترتب
/moteratteb/
مترادف مترتب: مقرر، مستقر، جایگیر، نتیجه، حاصل، بازده
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- مترتب شدن ؛ حاصل آمدن. بدست آمدن :... چون مخالفان اضعاف و مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد. ( عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین ).
- مترتب گردیدن ( گشتن ) ؛ مترتب شدن : بغیر ندامت و پشیمانی فایده ای بر آن مترتب نخواهد گردید. ( از مجمل التواریخ گلستانه ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) بجای خود ایستنده برقرار در رتبه و محل خود جمع : مترتبین . ۲ - نتیجه حاصل .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] قرارداده شده، مستقر.
پیشنهاد کاربران
رتبه بندی، درجه بندی. مثلا مترتب ساختن مردمان در سلسله مراتبی متمرکز که پایه اش برلیاقت و شایستگی افراد باشد. ص۲۴ کتاب حسن صباح
مترتب نشده
اینجا معنی �نخواسته�میده
اینجا معنی �نخواسته�میده
قرار دادن هرچیزی یا هرمطلبی درجای درست وبجا
در اصطلاحات حقوقی ( اثری مترتب نیست ) یعنی اینکه اثری وجود ندارد.
ترتیب اثرداده شده