متربد. [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) || ( ص ) متغیر و ترشرو.( آنندراج ). زشتر و ترشرو. ( ناظم الاطباء ) : چنان تخلیطها کرد به اول که به درگاه آمد تا او را متربدگونه باز بایست گشت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 327 ). طاهر چون متربدی باز گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141 ). و رجوع به تربد شود. || آسمان که ابرناک باشد. ( آنندراج ). آسمان ابرناک. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - متغیر . ۲ - ترش رو . ۳ - آسمان ابردار .