متراکم
/moterAkem/
مترادف متراکم: انباشته، انبوه، پرپشت، غلیظ، فراوان، فشرده، متکاثف
متضاد متراکم: کم پشت
برابر پارسی: انباشته، انبوه، چگال، درهم فشرده، فشرده
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- متراکم شدن ؛ گرد آمده شدن به روی هم و یک جا جمع شدن و به روی هم افتادن. ( ناظم الاطباء ). بر روی یکدیگر گرد آمدن. بر یکدیگر انباشته شدن چیزی یا امری.
فرهنگ فارسی
(اسم ) بر هم نشیننده روی هم جمع شده گرد آینده .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
دَگَل؛ دِنگ؛ تِنگ؛ جَوَل؛ دقل؛ تِلنیدِه؛ لِود ( لبد ) ؛ مُست به چال؛ سخت؛ سِمبِلِه؛ نِرپ؛ ور دِنیده
جدول کلمات
مترادف ها
مشبع، متراکم
جمع شده، متراکم، فراهم
جمع شده، متراکم، انبوه، بهم پیوسته، جمع امده
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف
متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور
متراکم، محکم، فشرده
متراکم، فشرده، چگالیده، تغلیظ شده، منقبض شده
متراکم، راکد، کساد، ایستا، بدون حرکت
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
پر پشت
بیشتر . فشرده تر.
مشبع . . . . انباشته . . . . . . . غلیظ . . . . فشرده . . . . .
فشرده سازی، جمع کردن
گرد اورنده
مبنی بر کنکور سراسری92
مبنی بر کنکور سراسری92