متراکم

/moterAkem/

مترادف متراکم: انباشته، انبوه، پرپشت، غلیظ، فراوان، فشرده، متکاثف

متضاد متراکم: کم پشت

برابر پارسی: انباشته، انبوه، چگال، درهم فشرده، فشرده

معنی انگلیسی:
condensed, accumulative, compact, dense, gross, serried, heaped up

لغت نامه دهخدا

متراکم. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) گردآینده و بر هم نشیننده. ( آنندراج ). بر هم نشیننده و گردآینده. ( غیاث ). || گردآمده و برروی هم نشسته. ( ناظم الاطباء ). برروی یکدیگر گرد شده. ( یاد داشت به خط مرحوم دهخدا ). || کنایه از هجوم و انبوهی کننده. ( غیاث ). هجوم کننده و انبوهی نماینده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تراکم شود.
- متراکم شدن ؛ گرد آمده شدن به روی هم و یک جا جمع شدن و به روی هم افتادن. ( ناظم الاطباء ). بر روی یکدیگر گرد آمدن. بر یکدیگر انباشته شدن چیزی یا امری.

فرهنگ فارسی

برهم نشسته، رویهم جمع شده، انبوه
(اسم ) بر هم نشیننده روی هم جمع شده گرد آینده .

فرهنگ معین

(مُ تَ کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) انبوه شده ، روی هم جمع شده .

فرهنگ عمید

روی هم جمع شده، انبوه، فشرده.

فرهنگستان زبان و ادب

{compressed} [فیزیک] ویژگی جسمی که حجم آن براثر فشار کاهش یافته باشد

واژه نامه بختیاریکا

پوقه یی . مثلا ریش پوغه یی یعنی ریشو
دَگَل؛ دِنگ؛ تِنگ؛ جَوَل؛ دقل؛ تِلنیدِه؛ لِود ( لبد ) ؛ مُست به چال؛ سخت؛ سِمبِلِه؛ نِرپ؛ ور دِنیده

جدول کلمات

انبوه

مترادف ها

heaped (صفت)
مشبع، متراکم

accumulated (صفت)
جمع شده، متراکم، فراهم

aggregate (صفت)
جمع شده، متراکم، انبوه، بهم پیوسته، جمع امده

dense (صفت)
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف

compact (صفت)
متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور

compressed (صفت)
متراکم، محکم، فشرده

condensed (صفت)
متراکم، فشرده، چگالیده، تغلیظ شده، منقبض شده

stagnant (صفت)
متراکم، راکد، کساد، ایستا، بدون حرکت

فارسی به عربی

کثیف , مجموع

پیشنهاد کاربران

چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
پر پشت
بیشتر . فشرده تر.
مشبع . . . . انباشته . . . . . . . غلیظ . . . . فشرده . . . . .
فشرده سازی، جمع کردن
گرد اورنده
مبنی بر کنکور سراسری92

بپرس