حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک
تن بود ناپاک انسان را و تو پاکی چو جان.
( از آنندراج ).
|| ( در اصطلاح عروض ) اسم بحری است از بحور مشترک میان عرب و عجم و وزن آن هشت بار «فاعلن ». ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 484 ). نام بحری از بحور شعر که آن را ابوالحسن اخفش برآورده و شعر در آن به هشت فاعلن تمام میشود، نظیر آن به فارسی :حسن و لطف ترا بنده مهر و مه
خط و خال تو را مشک تر خاک ره.
کان السبب ادرک الوتد. ( منتهی الارب ).
اجزاء بحر متدارک چهار بار فاعلن آید و بیت دایره آن :
خیز و این دفترت نزد سرهنگ بر
فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن
تا خوری از هنرهات و فرهنگ بر.
فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن.
( از المعجم چ قزوینی - مدرس رضوی ص 134 ).
... و هم از این معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آن را دریافته است و بعضی آن را بحر متّسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی. ( از المعجم چ دانشگاه ص 75 ). || ( اصطلاح فن قافیه ) قافیه ای است که به حسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تااول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند. مثاله این معما به اسم یوسف. شعر:
شمع جان چون سوخت در فانوس تن
شد از آن صورت پریشان حال من.
( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1240 ).
قافیه ای است که در آن دو حرف متحرک میان دو ساکن واسطه باشد چنانکه در پادشا به تحریک دال در این بیت خاقانی :جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا.
و در متفاعلن ، فعولن ، فعل ، فعول ، فل ، کان بعض الحرکات ادرک بعضاً و لم یعقه اعتراض ساکن بین المتحرکین. ( از منتهی الارب ).... قافیه ای از شعر که در آن دو حرف متحرک میان دو حرف ساکن واسطه باشد مانند متفاعلن و فعولن فعل و فعول فل. ( ناظم الاطباء ). و آن دو متحرک ، و ساکنی است چنانکه «به نام خداوند جان و خرد». و این وتد مقرون است و در اشعار عجم در پنج فعل بیش نیفتد، فاعلن ، و مستفعلن ، و مفاعلن ، و فعولن فعل ، و مفاعیل فع، و آن را از بهر آن متدارک خواندند که دو متحرک آن یکدیگر را دریافته اند و به هم پیوسته. ( المعجم چ قزوینی ، مدرس رضوی صص 206-207 ).