متخلخل
/motexalxel/
مترادف متخلخل: دارای خلل وفرج، پرمنفذ، خلل وفرج دار، سوراخ سوراخ، مشبک، منفذدار
متضاد متخلخل: متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف
برابر پارسی: میان تهی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- متخلخل اجزاء ؛ جسمی که میان اجزای آن فاصله باشد: شیئی که خلل و فرج داشته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) : اما ارزیز رخو و متخلخل اجزاست. ( قراضه طبیعیات ؛ از فرهنگ فارسی ایضاً ).
- متخلخل شدن ؛ دارای خلل و فرج گردیدن : یا از قبل آن بود که سرما آتش را بکشد، پس هوا شود و روشن بشود، یا از قبل آن بود که لطیف شود و متخلخل شود و دودی از وی بشود. پس نادیداری شود. ( دانشنامه ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) شیئی که اجزای آن بهم متصل نباشند جسم خلل و فرج دار : و طبیعت آب آب را اندازه دهد از بزرگی که اگر چیزی بستم ورا متکائف تر گرداند یا متخلخل تر ...
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
خلل وفرج دار، متخلخل، پر منفذ
پیشنهاد کاربران
متخلخل= پوک
تخلخل= پوکی
تخلخل= پوکی
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
سوراخ سوراخ. مشبک. شبکه ایی
میتوان از کلمه ابرین، به عنوان برابر پارسی متخلخل استفاده کرد.
به جای تخلخل هم ابرینگی
به جای تخلخل هم ابرینگی
پُر روزَن
در علوم به معنی سوراخ سوراخ است
در پارسی " روزندار ، کاوکدار " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.