متخلخل

/motexalxel/

مترادف متخلخل: دارای خلل وفرج، پرمنفذ، خلل وفرج دار، سوراخ سوراخ، مشبک، منفذدار

متضاد متخلخل: متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف

برابر پارسی: میان تهی

معنی انگلیسی:
spongy, porous

لغت نامه دهخدا

متخلخل. [ م ُ ت َ خ َ خ ِ] ( ع ص ) زنی که خلخال در پا کند. ( آنندراج ). دارای خلخال. ( ناظم الاطباء ). || عسکر متخلخل ، لشکر پریشان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) || ،... دارای فرجه ، ضد متکاثف. ( ناظم الاطباء ). شیئی که اجزای آن به طور کامل به هم متصل نباشد.خلل و فرج دار نظیر سنگ پا و اسفنج و جز اینها : و طبیعت آب ، آب را اندازه دهد، از بزرگی ، که اگر چیزی به ستم ورا متکاثف تر گرداند یا متخلخل تر... ( دانشنامه ). و بهری استخوانهای متخلخل تر است یعنی پیوستگی اجزای آن محکم نیست. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و سبب آماسیدن وی آن است که او [ ملازه ] متخلخل و میان تهی است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به تخلخل شود.
- متخلخل اجزاء ؛ جسمی که میان اجزای آن فاصله باشد: شیئی که خلل و فرج داشته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) : اما ارزیز رخو و متخلخل اجزاست. ( قراضه طبیعیات ؛ از فرهنگ فارسی ایضاً ).
- متخلخل شدن ؛ دارای خلل و فرج گردیدن : یا از قبل آن بود که سرما آتش را بکشد، پس هوا شود و روشن بشود، یا از قبل آن بود که لطیف شود و متخلخل شود و دودی از وی بشود. پس نادیداری شود. ( دانشنامه ).

فرهنگ فارسی

جسمی که اجزائ آن متصل بهم نباشد، چیزی که اجزائ آن کاملابهم چسبیده نباشد
( اسم ) شیئی که اجزای آن بهم متصل نباشند جسم خلل و فرج دار : و طبیعت آب آب را اندازه دهد از بزرگی که اگر چیزی بستم ورا متکائف تر گرداند یا متخلخل تر ...

فرهنگ معین

(مُ تَ خَ خِ ) [ ع . ] (اِفا. ) شی ای که اجزای آن به هم متصل نباشد.

فرهنگ عمید

دارای سوراخ و خلل وفرج.

فرهنگستان زبان و ادب

{porous} [زمین شناسی] ویژگی سنگ یا خاک یا رسوبی که حفره های مرتبط یا جدای فراوانی داشته باشد

واژه نامه بختیاریکا

گَره

مترادف ها

porous (صفت)
خلل وفرج دار، متخلخل، پر منفذ

پیشنهاد کاربران

متخلخل= پوک
تخلخل= پوکی
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
سوراخ سوراخ. مشبک. شبکه ایی
میتوان از کلمه ابرین، به عنوان برابر پارسی متخلخل استفاده کرد.
به جای تخلخل هم ابرینگی
پُر روزَن
در علوم به معنی سوراخ سوراخ است
در پارسی " روزندار ، کاوکدار " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

بپرس