متخ. [ م َ ] ( ع مص ) دنب بر زمین فرو بردن ملخ جهت خایه نهادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || استوار شدن در چیزی و پائیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || از جائی برکندن. || گائیدن. || زدن. || دور ساختن. || بلند برآمدن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ریخ زدن : متخ بسلحه ؛ ریخ زد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به متخ شود.متخ. [ م ُ ت ِخ خ ] ( ع ص ) آن که خمیر ترش در خمیر می نهد و نیکو خمیر کننده. ( ناظم الاطباء ).