لغت نامه دهخدا
- متحیز کردن ؛ محصور کردن :... با آن یار کنند تا آن را متحیز کند و بر یک جای بدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، از یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). || فرارکرده از دشمن. ( ناظم الاطباء ). || ( در اصطلاح فلسفه ) آنچه در حیز حاصل شود و به عبارت دیگر هرچه قابل اشاره حسیه باشد و نزد متکلمان هیچ یک از جواهر جوهر نیست مگر آن که متحیز بالذات باشد یعنی قابل باشد اشاره بالذات را. عرض متحیز بالتبع است. در نزد حکما جوهر گاهی متحیز بالذات است و گاهی اصلا متحیز نیست مانند جواهر مجردة. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 300 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. جایگزین.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید