متحیر گردیدن گشتن

فرهنگ فارسی

( متحیر گردیدن گشتن ) ( مصدر ) متحیر شدن : یوشع متحیر گشت .

پیشنهاد کاربران

خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن :
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
زاهری خیره شد و غالیه و عنبرخوار.
...
[مشاهده متن کامل]

عماره مروزی.
چو ارجاسب دید آن چنان خیره شد
که روز سپیدش همی تیره شد.
فردوسی.
هرکه از دور بدو درنگرد خیره شود
گوید اینصورت و این طلعت شاهانه نگر.
فرخی.
خاطرت رنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو ازگیتی پند.
ناصرخسرو.
ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش
وز عمر جهان بهره خود کرده فراموش.
ناصرخسرو.
و مسترشد از سرای خلافت بیرون آمد. . . و عید اضحی نماز کرد و خطبه کرد و جهان را چشم و دل خیره شد از فّر نبوت و شکوه و هیبت او. ( مجمل التواریخ و القصص ) . افسون بخواند تا در باز شد. . . و مردمان خیره شدند که آن عادت نبود. ( مجمل التواریخ والقصص ) .
در ایشان خیره شد هر کس که می تاخت
که خسرو را ز شیرین بازنشناخت.
نظامی.
در میان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
حقایق شناسی بر این خیره شد
سر وقت صافی بر او تیره شد.
سعدی.
باران چون ستاره ام از دیده ها بریخت
رویی که صبح خیره شود در صباحتش.
سعدی.

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.

بپرس