ور به جیحون بر از تو بر گردد
متحیر بماندت بر گنگ.
ناصرخسرو.
من و جهان متحیر ز یکدگر هر دوپدید و پنهان گشته مرا و او را راز.
مسعودسعد.
متحیر را خود عزم نباشد. ( اوصاف الاشراف ).به قیاس در نیایی و به وصف در نگنجی
متحیرم در اوصاف جمال و حسن و زیبت.
سعدی.
شهری متحدثان حسنت الامتحیران خاموش.
سعدی.
و رجوع به تحیر شود.- متحیر شدن ؛ آشفته و سرگردان شدن و سراسیمه گشتن. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). سرگشته شدن. حیران ماندن : سر حسنک را دیدیم همگی متحیر شدیم و من از حال بشدم. ( تاریخ بیهقی ). چون نامه بخواند و سخت مختصر بود به غایت متحیر شد و غمناک گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492 ).بیامدم و آنچه شنیده بودم بگفتم و همگان ناامید و متحیر شدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 678 ).
ای متحیر شده در کار خویش
راست بنه بر خط پرگار خویش.
ناصرخسرو.
بدین سبب متحیر شدند بی خردان برفت خلق چو پروانه سوی هر نفری.
ناصرخسرو.
اندر این کار متحیر شدند. ( تاریخ بخارا ).- متحیرکردار ؛ سراسیمه و آشفته : پس متفکروار و متحیرکردار پیش تخت شاه رفت. ( سندبادنامه ص 112 ).
- متحیر گشتن ( گردیدن ) ؛ سراسیمه گشتن. ( یادداشت ، به خط مرحوم دهخدا ) متحیر شدن ، حیران ماندن. سرگشته شدن : رسول را آوردند و بگذرانیدند بر این تکلفهای عظیم و چیزی دید که در عمر خویش ندیده بود و متحیر گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ). یوسف متحیر گشت و بر پای خاست و زمین بوسه داد و گفت توبه کردم و نیز چنین خطا نرود. ( تاریخ بیهقی ادیب ص 254 ). امیر سخت نومید و متحیر گشت. ( تاریخ بیهقی ادیب ص 590 ). یوشع متحیر گشت. ( مجمل التواریخ ). متحیر گشت و گفت تمامی آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است. ( کلیله و دمنه ).حجام متحیر گشت. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به ترکیب قبل شود.بیشتر بخوانید ...