متحول

/motehavvel/

مترادف متحول: دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب

متضاد متحول: ثابت

برابر پارسی: دگرکننده، دگرگون

لغت نامه دهخدا

متحول. [ م ُ ت َ ح َوْ وَ ] ( ع اِ ) محل تحول. مکان انتقال. ( فرهنگ فارسی معین ) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاَّلی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد. ( مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی ایضاً ). و رجوع به تحول شود.

متحول. [ م ُ ت َ ح َوْ وِ ] ( ع ص ) گردنده. دیگرگون شونده. متبدل. جابه جاشونده. و رجوع به تحول شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گردنده . ۲ - دیگر گون شونده متبدل . ۳ - جابجا شونده .

فرهنگ معین

(مُ تَ حَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - دیگرگون شونده . ۲ - جابه جا شونده .
(مُ تَ حَ وَّ ) [ ع . ] (اِ. ) محل تحول ، مکان انتقال .

فرهنگ عمید

دگرگون شونده.

پیشنهاد کاربران

بهتر است به جای واژه بیگانه ی متحول از واژه دگرگون بهره ببریم
تبدیل شدن
عوض شدن

بپرس