متحلل

لغت نامه دهخدا

متحلل. [ م ُ ت َ ح َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) گداخته شده و حل شده و آب شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). تحلیل شونده. ( فرهنگ فارسی معین ) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او... ( چهار مقاله ص 12 ). || بیمار شده پس از مراجعت از سفر. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). بیمار شونده. ( فرهنگ فارسی معین ). || استثناء کرده در سوگند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). استثناء کننده در سوگند. ( فرهنگ فارسی معین ). || رها شده از سوگند به کفارت. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). بیرون آینده از قسم به کفاره. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تحلل شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - بیمار شونده.۲ - استثنا کننده در سوگند.۲ - بیرون آینده از قسم بکفاره . ۴ - تحلیل شونده : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعامهای متحلل را در یابد از آن اجرام که مماس شوند با او...

فرهنگ معین

(مُ تَ حَ ل ِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بیمارشونده . ۲ - استثنا کننده در سوگند. ۳ - بیرون آینده از قسم به کفاره . ۴ - در فارسی تحلیل شونده .

فرهنگ عمید

حل شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس