متحد گردیدن گشتن

فرهنگ فارسی

( متحد گردیدن گشتن ) ( مصدر ) متحد شدن : و چون آتش بدو متحد و متداخل گردد بیاض ضوئ او بر سرخی غالب گردد .

پیشنهاد کاربران

forge a relationship/alliance/link etc ( with somebody )
درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
دلی را با دلی چون درهم افتد
همی آوازه ای در عالم افتد.
( سندبادنامه ) .
یک تیغ شدن ؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. ( جهانگشای جوینی ) .

بپرس