متجمل

/motejammel/

لغت نامه دهخدا

متجمل. [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] ( ع ص ) زینت داده و آراسته. ( آنندراج ). باتجمل. ( یاد داشت بخط مرحوم دهخدا ). آن که می آراید شخص خود را. ( ناظم الاطباء ). آراسته و صاحب تجمل : چون سلطان محمود او [ فرخی ] را متجمل دید به همان چشم در او نگریست. ( چهارمقاله ). || خوشحال و آسوده حال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || آن که پیه گداخته می خورد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || بر شتر نشسته. ( یاد داشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تجمل شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ جَ مِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) زینت یافته ، آراسته ، صاحب تجمل . ج . متجملین .

فرهنگ عمید

۱. زینت یافته و آراسته.
۲. آرایش کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس