متجرد

لغت نامه دهخدا

متجرد. [ م ُ ت َ ج َرْ رِ ] ( ع ص ) برهنه گردیده. ( آنندراج ). برهنه و عریان. ( ناظم الاطباء ). || مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود.

متجرد. [ م ُ ت َ ج َرْ رَ ] ( ع مص ) برهنه شدن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) برهنگی و عریانی :امراءة بضةالمتجرد؛ زن تنک پوست آکنده گوشت وقت برهنگی. فلان حسن المتجرد؛ برهنگی فلان نیکو و خوش آیند است. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). و رجوع به تجرد شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ جِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - برهنه گردنده . ۲ - مجرد شونده .

فرهنگ عمید

۱. عریان، برهنه.
۲. [مجاز] خالی از تعلقات مادی و دنیوی.

پیشنهاد کاربران

بپرس