متجرد
لغت نامه دهخدا
متجرد. [ م ُ ت َ ج َرْ رَ ] ( ع مص ) برهنه شدن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) برهنگی و عریانی :امراءة بضةالمتجرد؛ زن تنک پوست آکنده گوشت وقت برهنگی. فلان حسن المتجرد؛ برهنگی فلان نیکو و خوش آیند است. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). و رجوع به تجرد شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] خالی از تعلقات مادی و دنیوی.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید