متأرض. [ م ُ ت َ ءَرْ رِ ] ( ع ص ) متصدی و متعرض. || لازم گیرنده زمین را. ( آنندراج ). لازم گیرنده. ( ناظم الاطباء ). || گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. ( آنندراج ). گیاه بریده شده و درو شده. || هر آنچه واقعشود. || [ هر آنچه ] دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. ( ناظم الاطباء ). || درنگ کننده. ( آنندراج ). درنگی کننده بر زمین. || توقف شده و درنگی کرده. || حادثه و عارضه. || [ هر آنچه ] صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تأرض شود.