متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن
pity(فعل)
دلسوزی کردن، ترحم کردن، متاثر شدن
فارسی به عربی
شفقة , لمس
پیشنهاد کاربران
پدرم مرا به جهت پسرعمم نامزد نمود. من از این کار متأثر شدم و چند روزی مهلت خواستم. ( چهل طوطی، ویرایش و بازنویسی زهرا نیرومند ) ؛ من از این کار ناراحت و غمگین شدم و به فکر رفتم.
نقش پذیرفتن . [ ن َ پ َ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) قبول نقش کردن . صورت و نقش چیزی را منعکس کردن . متأثر شدن : ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب گر آزمایش را برنهد بر آب نگین . فرخی .