با جد کنون متابعت کن
ای باطل و هزل را مطابق.
ناصرخسرو ( دیوان ص 236 ).
متابعت ایشان واجب و لازم دانستی. ( تاریخ بخارا ). امروز که زمانه در مشایعت و فلک در متابعت رای و رایت خداوند عالم سلطان اعظم... آمده است. ( کلیله و دمنه ). اندیشیدم که اگر از پس چندین اختلاف رای متابعت این طایفه گیرم... همچنان نادان باشم. ( کلیله و دمنه ). و شرف سعادت خویش در طاعت و متابعت او شناختند. ( کلیله و دمنه ).آمد پی متابعتش کوه در روش
رفت از پی مشایعتش سنگ بر هوا.
خاقانی.
تا اگرخلاف صواب آید به علت متابعت او از معاتبتش ایمن باشم. ( گلستان ). سر از متابعت نپیچد. ( گلستان ). هوا را متابعت کرده و وسوسه ابلیس را انقیاد نموده. ( مجالس سعدی ).متابعة. [ م ُ ب َ ع َ ] ( ع مص ) پس روی کردن چیزی را. ( تاج المصادر بیهقی ). کسی را پس روی کردن. ( زوزنی ) ( یادداشت دهخدا ). پس روی عمل کسی کردن. یقال تابعته علی کذا. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). پیروی کردن فلان را بر این کار. ( ناظم الاطباء ). || در پی یکدیگر رفتن در عمل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || چیزی را پیاپی کردن. ( زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی )؛ تابع بین امرین متابعة و تباعاً؛ پیاپی کرد آن دو کار را. ( ناظم الاطباء ). || محکم و استوار کردن مرد کار خود را. ( ناظم الاطباء ). || راست و درست تراشیدن کمان ساز کمان را. ( ناظم الاطباء ). || بسیار فربه گردانیدن چراگاه اشتران را. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح اهل حدیث و درایه ) عبارت است از آنکه راوی معینی با غیر خود موافق باشد در تمام اسناد حدیث یا در بعضی آن. اگر که راوی در تمام مراتب اسناد حدیث موافق باشد متابعت تامه است. و اگر در بعض آن موافق باشد متابعت ناقصه یا قاصره است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی ص 464 شود.