مبکی

لغت نامه دهخدا

مبکی. [ م ُ ] ( ع ص ) گریاننده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). گریه زا. گریه آور. گریاننده. مقابل مضحک. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مبکی. [ م ُ ب َک ْ کا ] ( ع ص ) نالان. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مبکی. [ م َ کی ی ] ( ع ص ) گریسته شده. و مبکی علیه ، گریسته شده بر او و زاری کرده شده و ماتم داشته شده. ( ناظم الاطباء ).

مبکی. [ م َ کا ] ( ع اِ ) مکان گریه و زاری و نوحه. ( از محیطالمحیط ).

پیشنهاد کاربران

بپرس