مبهمه

لغت نامه دهخدا

( مبهمة ) مبهمة. [م ُ هََ م َ ] ( ع ص ) مؤنث مبهم. رجوع به مبهم شود.
- اسماء مبهمه ؛ اسماء اشارات است به اصطلاح نحویان مانند هذا و ذاک و هولاء و هذه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به مبهم و مبهمات شود.
|| هذه الایة مبهمة؛ یعنی این آیه عام و مطلق است. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || قلوب المؤمنین مبهمة علی الایمان ؛ ای مصمة؛یعنی دلهای مؤمنین بسته است بر ایمان. ( ناظم الاطباء ). || هذه المراءةالمبهمة علیه ؛ یعنی نکاح این زن برای آن مرد حلال نیست. مانند نکاح مادر و خواهر و جز آن. و رجوع به مبهم شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس