مبل

/mobl/

مترادف مبل: صندلی تشک و پشتی دار

برابر پارسی: کاچال، کدابزار

معنی انگلیسی:
furniture

لغت نامه دهخدا

مبل. [ م ُ ب ِل ل ] ( ع ص ) ( از «ب ل ل » ) ریزنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل
نی ز گفت خشک بل از بوی دل.
مولوی.
|| صحت یافته. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ترکننده و اشکبار. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || یاری دهنده در هر کار که خواهند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مبل. [ م ِ ب َل ل ] ( ع ص ) ( از «ب ل ل » ) ثابت. ( اقرب الموارد ). خصم مبل ؛ سخت ثابت در خصومت. ( منتهی الارب ). دشمن سخت ثابت در خصومت. ( ناظم الاطباء ).

مبل. [ م ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) اثاث البیت. کاچال. رخت. رخت خانه. ماعون. قماش خانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عموماً به تمام اشیاء منقولی که در خانه مورد استفاده قرار می گیرد و یا برای تزیین خانه به کار می رود و خصوصاً به چهارپایه های به نسبت بزرگی اطلاق کنندکه از چوب و فلز و فنرهای نرم سازند و با پارچه های خوشرنگ یا پوست یا پلاستیک و جز آن آنها را پوشانند تا براحتی بر آن بتوان نشست : ارباب ثروت درداشتن مبل همی با هم تفاضل میکنند و تفاخر مینمایند. ( المآثر و الاثار ص 113 ). دشک و بالش و درون مبلها هم از هوا پر شده بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 14 ).

فرهنگ فارسی

اسباب خانه ازقبیل میزوصندلی ونیمکت باروپوش پارچه، وسایراشیائ چوبی
( اسم ) لوازم خانه مانند صندلی میز نیمکت و غیره اثاثه : ارباب ثروت در داشتن مبل همی با هم تفاضل میکنند و تفاخر مینمایند .
خصم مبل ثابت

فرهنگ معین

(مُ ) [ فر. ] (اِ. ) نوعی صندلی راحت که معمولاً بزرگ و نرم و دسته دار است .
(مُ بِ ) [ ع . ابلال ] (اِفا. ) ۱ - ریزنده . ۲ - ترکننده . ۳ - اشکبار. ۴ - شفا یافته .

فرهنگ عمید

۱. نوعی صندلی یک یا چندنفرۀ راحتی دارای پایه و دسته های چوبی و تشک و پشتی نرم.
۲. اسباب خانه از قبیل میز، صندلی، نیمکت.
۱. ریزنده.
۲. تر کننده.
۳. اشک بار.

مترادف ها

furniture (اسم)
سامان، اسباب، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، پایه مبل و صندلی

فارسی به عربی

اثاث

پیشنهاد کاربران

واژه مبل
معادل ابجد 72
تعداد حروف 3
تلفظ mobel[l]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی: مبلّ] [قدیمی]
مختصات ( مُ بِ ) [ ع . ابلال ] ( اِفا. )
آواشناسی mobl
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
از قدیم پادشاهان ایرانی بر تخت مینشستند و چون مبل دسته هم دارد یک ترکیب از دسته و تخت
تختاس
اُرنگ= مبل= کاچال، کدابزار
سندلی راهتی تُشک مندی که از اسپهان ایران به فرانسه رفت.
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) . اسل شناسی واژگان فارسی.
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
#آسانیک گری
یک مبل ( a sofa )
سوف ( sofa ) مساوی با مبل
صندلی که عموما نرم است و راحت و همیشه هم تک نفره نیست گاهی چند نفره است
"مبل" واژه ای فرانسوی است.
معادل فارسی: نشیمن = صندلی تُشَک دار
صندلی ( chair )
نشیمن ( sofa )
صندلی دسته دار = نشیمن تک نفره ( armchair )
مبل تک نفره armchair
مبل دو نفره loveseat
کاناپه sofa

مبل تک نفره armchair
مبل دو نفره love chair
کاناپه sofa
مبلکلاسیک_کلمه ی فرانسوی
مبل=دربره چین ( در بر محیط چینده می شود ) .
کاناپه
Sofa
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس