مبغوض. [ م َ ] ( ع ص ) دشمن داشته شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). در تداول فارسی زبانان بمعنی مُبغَض است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : نام او محبوب از ذات ویست نام این مبغوض ز آفات ویست.
مولوی.
و آفرید او وصفهای عارضی که کسی مبغوض می گردد رضی.
مولوی.
و رجوع به نشریه دانشکده ادبیات تبریز شماره 10 سال اول ص 39 شود.
فرهنگ فارسی
دشمن داشته شده، موردبغض وخشم واقع شده(صحیح آن مبغض است ) ( اسم ) مبغض دشمن داشته . توضیح از کلمات ساختگی است که بجای مبغض بر وزن محکم استعمال میشود و فعل آن ابغض بر وزن اکرم است ( حریری در کتاب دررالغواص فی اوهام الخواص قسطنطنیه ۱۲۹۹ ص ۲۲ گوید : من اوهامهم ایضا فی تغییر صیغه المفاعیل و هومن مفاضح اللحن الشنیع قولهم قلب متعوب و عمل مفسود و رجل مبغوض و وجه القول ان یقال قلب متعب و عمل مفسد و رجل مبغض لان اصول افعالها رباعیه و مفعول الرباعی یبنی علی مفعل فکما یقال اکرم فهو مکرم و اضرم فهو مضرم کذلک یقال اتعب فهو متعب و افسد فهو مفسد و ابغض فهو مبغض و اخرج فهو مخرج . ولی در فارسی بسیار مستعمل است : و آفرید او وصفهای عارضی که کسی مبغوض میگردد رضی . ( مثنوی )
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) مورد بغض و خشم واقع شده .
فرهنگ عمید
مورد بغض و خشم واقع شده، دشمن داشته شده.
پیشنهاد کاربران
کسی که بدی کرده و بد رفتاری کرده و باعث شده مورد خشم قرار بگیرد.