مبغض

لغت نامه دهخدا

مبغض. [ م ُ غ َ ] ( ع ص ) ناپسندیده و مکروه. || دشمن گردانیده شده. ( ناظم الاطباء ). دشمن داشته شده. مورد کینه.

مبغض. [ م ُ غ ِ ] ( ع ص ) کینه جوی. کینه ور. بغوض.صاحب بغض. مقابل محب. ضد محب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کینه ور و دشمن. ( ناظم الاطباء ) :
دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان
بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار.
سنائی.
ذکر مبغض امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. ( ناسخ التواریخ کتاب امیرالمؤمنین ص 822 ).

مبغض. [ م ُ ب َغ ْ غ َ ] ( ع ص ) دشمن گردانیده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ناپسندیده، ومکروه ودشمن داشته شده
( اسم ) ۱ - کینه ور دشمن جمع : مبغضین : ذکر مبغض امیر المومنین علی بن ابی طالب ...

فرهنگ معین

(مُ غَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - دشمن داشته ، مورد کینه . ۲ - ناپسند داشته ، مکروه ، ج . مبغضین .
(مُ غِ ) (اِفا. ) کینه ور، دشمن ، ج . مبغضین .

فرهنگ عمید

دارای دشمنی، کینه ور.
نا پسند، مکروه، دشمن داشته شده، منفور.

پیشنهاد کاربران

بپرس