مبصری

لغت نامه دهخدا

مبصری. [ م ُ ص ِ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || بینائی :
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا.
مولوی ( دیوان کبیر ج 1 ص 6 ).

فرهنگ فارسی

۱ - هوشیاری زیرکی بصیرت : گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا . ( دیوان کبیر ) ۲ - مبصر بودن ارشدیت کلاس .

مترادف ها

surveillance (اسم)
مراقبت، نظارت، مبصری

پیشنهاد کاربران

مبصری ؛ با ضمه م ، فتحه ب ، کسره ص ، در گکیش یزدی به معنی چونه ، مبصری نکن = چونه نزن

بپرس