مبرود

لغت نامه دهخدا

مبرود. [ م َ ] ( ع ص ) ماءمبرود، آب سرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج ، مبرودین. آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || خبز مبرود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کشت ژاله زده. ( دهار ). کشته تگرگ زده. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

۱ - (اسم و صفت ) سرد شده . ۲ - آب سرد. ۳ - نان که بر آن آب ریخته باشند .
آب سرد

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ص . ) ۱ - سرد شده . ۲ - آب سرد. ۳ - نان که بر آن آب ریخته باشند.

پیشنهاد کاربران

بپرس