مبر

لغت نامه دهخدا

مبر. [ م ُ ب ِرر ] ( ع ص ) ضابط. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انه لمبر بذلک ؛ ای ضابط له کذا فی المحکم. ( تاج العروس ). || قوی و توانا. || دوراندیش وخردمند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || غالب بر قوم. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

مبر. [ م ُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل «مخمل » آورده است. و رجوع به دزی ج 2 ص 567 شود.

فرهنگ فارسی

دزی در قوامیس

پیشنهاد کاربران

بپرس