گفت بهر شاه مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندرمیان.
مولوی.
|| قبول کرده. ( آنندراج ). پسندیده. ( ناظم الاطباء ) : اگر مثلاًدر ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. ( کلیله و دمنه ).- مبذول داشتن ؛ پذیرفتن. قبول کردن : سلطان ملتمس ایشان مبذول داشت و همگنان را بخواند و بنواخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 249 ). ملک نوح این التماس مبذول داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356 ). امیرالمؤمنین الناصرلدین اﷲ التماس او مبذول داشت. ( جهانگشای جوینی ).