مبانی

/mabAni/

مترادف مبانی: اصول، بنیان ها، پایه ها، مبناها، شالوده ها، مضامین

برابر پارسی: شالوده ها، اندام ها، نهادها، بنیادها

معنی انگلیسی:
abc, catechism, nitty-gritty

لغت نامه دهخدا

مبانی. [ م َ ] ( ع اِ ) جاهای بنا و این جمع مَبنی ̍ بمعنی جای است. ( غیاث ) ( آنندراج ). عمارتها و بناها و بنیانها و بنیادها و اساسها. ( ناظم الاطباء ). مبناها. شالوده ها :
پند تو تبه گردد در فعل بد او
بر واره کژ آید چو بود کژ مبانیش.
ناصرخسرو.
اساس مبانی اعمال و افعال. ( سندبادنامه ص 3 ). اسباب مصافات و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320 ). شهری دید از غرائب مبانی و عجایب مغانی. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 412 ). اهل هند به خرافات و اکاذیب خویش نسبت آن مبانی بدویست تا سیصد هزار سال کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 414 ).
- حروف مبانی ؛حروفی که معنی ندارد چون «را» «جیم « »لام » در کلمه «رجل » که هر یک به تنهائی معنی ندهد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مبانی خیرات ؛ بناهای خیر مانند کاروانسرا و بیمارستان و آب انبار و جز آن. ( ناظم الاطباء ).
- مبانی نهادن ؛ بنا کردن. ( آنندراج ) :
به امداد مبنای فکرت نهادم
ز خشت متانت سخن را مبانی.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
|| مضامین. ( غیاث ) ( آنندراج ). || کنایه از اعضاء و اندام باشد. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بناها، ساختمانها
(اسم ) جمع مبنی. ۱ - مبنا ها شالده ها. ۲ - مضامین . ۳ - اعضائ اندام .
جاهای بنا عمارتها

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مبنی . عمارت ها، بنیادها.

فرهنگ عمید

۱. [جمعِ مبنی] = مبنا
۲. [جمعِ بَنا] [قدیمی] = بَنا

پیشنهاد کاربران

مبانی اجزا تشکیل دهنده هر چیزی است به طور مثال کلمه علی مبانی آن ع ل ی می باشد
موازین
بنا شده بر اثاث اصول
پایه و اساس. زیر بنا
پی و سازه اصلی هر چیزی یا کاری یا مطلبی
پایه، اساس
جمع مبنا
پایه و اساس هر چیزی
مبانی در موضوع درس و دانشگاه با کلمه basics معادل است
خواستگاه
زیرساخت
مبانی یعنی پایه های یک بنا که روبناها دیده می شوند کسی پایه را نمی بیند.
foundations
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس