مبارزت

لغت نامه دهخدا

مبارزت. [ م ُ رَ / رِ زَ ]( از ع ، اِمص ) جنگ و کارزار. ( غیاث ). رزم و جنگ و نبرد. ( ناظم الاطباء ) : چون جنگ قائم شد... فور، اسکندر را به مبارزت خواست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 ). کمات جنود... در مبارزت آمدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193 ).
- مبارزت کردن ؛ رزم کردن. ( ناظم الاطباء ).

مبارزة. [ م ُ رَ زَ ] ( ع مص ) از میان صف بیرون آمدن برای حرب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). با کسی به جنگ بیرون شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). مبارزه. مبارزت. بیرون آمدن از میان صف برای جنگیدن. || کارزار کردن.جنگیدن. || ( اِمص ) محاربة. ج ، مبارزات.
- مبارزه کردن ؛ کارزار کردن. جنگیدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس